شورشیرین
داشت به این فکر میکرد که توی بعضی مکان ها و موقعیت ها، حتی بعضی زمان ها، برای آدم سؤالاتی پیش میاد که شاید اگه توی اون موقعیت قرار نمیگرفت، براش مهم نبود و حتی پیش نمیومد،شاید توی روزای ماه محرم آدم به این نکته بیشتر توجه میکنه که: چرا بعضی آدم ها نیکوکار و نیک فرجامند و بعضی دیگه بد سرشت و بد ذات. چرا بعضی ها...اینا به سرشت آدم برمیگرده؟ نکنه ما هیچ کاره باشیم و همه چیز از قبل معلوم و مشخص باشه و ما فقط بازیگران و عروسکهای خیمه شب بازی هستیم و سرشت ما از قبل ساخته و پرداخته شده ،و ما مجبوریم چیزی رو که برامون نوشتن فقط بازی کنیم... چقدر بحث درباره سرشت آدمی پیچیده و مهمه! اصلا به خاطر همینه که اونو از مهم ترین مباحث انسان شناسی دونستن و در طی قرون متمادی، ذهن خیلی از متفکران رو معطوف خودش کرد.
داشت به این چیزا فکر میکرد که تلفن همراهش یه تک زنگ خورد؛ یکی از دوستان بود! حدس زد احتمالا کاری داره ، میخواد ببینه که اون بیداره یا نه، با یه تک زنگ بهش فهموند که:بیدارم! آخه ساعت از5/ 12 شب گذشته بود. بعد یه پیام کوتاه دریافت کرد. نوشته بود: «سلام، خوبی؟ یه سوال...! امسال ماه محرم مثل پارسال شور و حال داره یا نه؟من اصلا اینجور نیستم، همه دوستام میگن که انگار امسال مثل سالهای پیش نیست احساس میکنم چون فساد زیاد شده. من واقعا مثل پارسال استفاده نکردم...! موندم چراااا...!»
سوال جالبی بود! آخه اون هم چند بار به این مساله فکر کرده بود که انگار امسال نمیتونه مثل پارسال و سالهای گذشته استفاده کنه! یا شاید... و هر بار نتیجه گرفته بود که ما باید دم به دم رابطمون رو با ائمه علیهم السلام تقویت کنیم.اون ذوات نورانی مهربونن .آره واقعا فاعلیت فاعل هست و این وسط توی این رابطه، هر چی هست به قابلیت قابل بر میگرده! یعنی از طرف ائمه کشش و عشق و رابطه وجود داره ، ولی این ماییم که با گناه کردن و غفلت همه چیزو فراموش میکنیم حتی خودمون و هستیمون رو ! توی این رابطه مسیر دوستی از طرف ائمه بازه! و این ماییم که باید توی خودمون و رفتارامون، حتی فکر کردنمون، تجدید نظر کنیم!!!
جواب پیام رو باید میداد برای اون دوستش نوشت: «چه جالب! آخه من هم این احساس رو دارم! اما باید خودمون یه کاری کنیم! بیا الان زیارت عاشورا بخونیم و از امام حسین علیه السلام بخواهیم خودشون توجه کنن و دوباره دلامون حسینی شه! بیا با هم شروع کنیم، برای همه جوونا هم دعا...! »
بعد که پیامو ارسال کرد ، باز فکرش رفت سر خونه اول: نکنه سرشت ما آدم ها ... نه!اگه بازیچه بودیم، اگه عروسک خیمه شب بازی بودیم... نه! مگه ممکنه؟! من مطمئنم که اینطوری نیست . آخه خدای من حکیم و عالم و قادر و عادله! خدای من واجب الوجوده !
دوباره با خودش گفت : باید در مورد "سرشت آدم" بیشتر تحقیق کنم!